Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

هر قدر هم که بابایی و مامانی بیخوابی بکشند و خسته باشند با یه شیرین کاری جدید فراموش میشه.
به ما که کلا خیلی خوش میگذره. باهم میگیم، می خندیم بعضی وقتها هم دعواهای جانانه می کنیم که بیا و ببین. اگر زورت زیاد تر بود که هیچ اما خدا گاز رو که از آدم نگرفته حالا گیرم با دوتا دندون کج. در عوض جاش شبیه V میشه.

حیف که نمی تونم بگم داداشی چی گفت


ما همیشه اینقدر آروم نیستیم


بعضی وقتها دعواها از مهر و محبت زیاد شروع میشه


با پاهای آرزین توجه کنید



بعضی وقتها هم تفاهم میکنیم


تو حیاط آتیش می سوزونیم

با دادشی شن بازی می کنیم

و تو کارهای خونه کمک می کنیم

کلا به ما که خیلی خوش می گذره. به بابایی و مامانی هم امیدواریم خوش بگذره و کلا حالشو ببرن.
این روزها بابایی داره سعی میکنه یه تنه سه تا وبلاگ و دو تا وبسایت رو بگردونه که به زودی دوتا سایت دیگه هم بهشون اضافه میشه. امیدواریم که کم نیاره و ما هم مثل دادشی معروف بشیم و توی مجله شهرزاد ازمون بنویسن.


۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

آیا این پست 10 ماهگی ماست؟!!!

یکشنبه 27 دیماه 1388
دخترها هفته آینده 10 ماهه می شوند. آرزین تا 5 قدم راه می رود و عاشق پنگوئنی راه رفتن خودش است. پارمین دستش را می گیرد به مبلها، دیوار، کابینتها و خلاصه هر چیزی و دور خانه دور می زند. هنوز دندان در نیاورده و آرزین همان 2 دندانی که در 7 ماهگی درآورد را دارد. هر دو عاشق غذا خوردن با دست هستند و تقریبا همه چیز را امتحان کرده اند ( به غیر از خوردنی های خیلی ممنوع)
آرزین همه چیز را توی دهانش می کند از جمله کفش، گوجه نشسته، ریشه های فرش، کاغذ، دستمال کاغذی، اسباب بازیهای رادین و خلاصه هر چیزی. اما پارمین کمتر چیز در دهانش می کند فقط عاشق دستمال کاغذی است که اگر پیدا کند با ملچ و ملوچ آنرا می خورد. آرزین ماما، بابا، نه نه، و مَ مَ (من من) می گوید و پارمین دا دا، دَه (دالی)، ماما و بَ بَ (بابا)
هنوز پرستار ثابتی پیدا نکرده ایم و بطور متوالی پروسه مصاحبه، انتخاب پرستار، یاد دادن کارها، تسویه حساب و گشتن دنبال پرستار در خانه ما تکرار می شود.
این هم چندتا عکس قدیمی از دخترها
مامان و بابای بی اتاق و بچه ها
وای که چقدر یخچال و فریزر خوب هستند

باز هم آویزان به یخچال


دخترهای حمام کرده در حال سیب خوردن